پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

بخار شیشه

چند شب پیش بیرون بودیم. شیشه ماشین بخار گرفته بود. کودک درونم بیدار شد و شروع کردم به نقاشی کشیدن! یکهو یادم افتاد پارسال زمستون یه شب که بیرون بودیم و شیشه ماشین بخار گرفته بود، روح پلیدم یهو خلاق شد و شروع کردم رو شیشه عکس قلب با اسم خودم و شوهرم کشیدم! گفتم شاید فردا پس فردا اقدس سوار ماشین شه، شیشه ها بخار بگیره جای این طرح های من بمونه! یکم بچزه من دلم خنک شه!

نظرات 7 + ارسال نظر
فاطمه :) چهارشنبه 22 بهمن 1399 ساعت 13:59

میتونی گاهی براش یادداشت کوچیکی بذاری با همین علامت بوسه
یا عکس خانوادگیتونو چاپ کنی، پشت عکس براش یادداشت کوچک عاشقانه ای بنویسی

هرچند اگه دیگه رمقی برا اینکارا نداشته باشی میفهممت کاملا بعد اینهمه ماجرایی که به سرت اومده

فاطمه :) چهارشنبه 22 بهمن 1399 ساعت 13:56

میتونی روی دستمال کاغذی با جای رژ لب قرررمز علامت بوسه بندازی بذاری یه گوشه تو ماشینش، کیفش، غذا یا میوه ای که اگر میبره سر کار، ... که بعدا همسرت ببینه خوشحال شه

نسترن چهارشنبه 22 بهمن 1399 ساعت 11:02

اینجور که پیش میره تو زندگیت میخوای برای چزوندن اقدس پیش ببری
خب چکاریه
اگر با اینک تو یک شهر هستی بهتره بری تو کار بادران
تو جنبه اجتماعیت کار کن و توانایی هات نشون بده
سعی کن استقلال مالی به دست بیاری
اینجور که مشخصه اقدس قصه شما باید شاغل باشه و دارای درآمد
از بر و روش و شیطنت هاش و ... نمیدونم
اما احتمالا باید پایه باشه که تونسته هنوز پیش شوهرت آبش گرم باشه

مانا سه‌شنبه 21 بهمن 1399 ساعت 09:38

سلام
من درک میکنم شاید وقتی به علت وابستگی اقتصادی و یا حتی بچه ها مجبور به تحمل و حضور کسی در زندگیمون باشیم
ولی حداقل سعی کنین حال خودتونو بهتر کنین
به خودتون بیشتر توجه کنین از نظر مالی حواستون به سهمتون از زندگی خودتون و بچه ها باشه
اعتماد به نفستونو با یادگفتن حرفه و یا دانشی بیشتر کنید
مردی که میبینه همسرش در حال رشد هست حواسشو بیشتر جمع میکنه
اینها فقط در لحظه به ذهنم رسید امیدوارم همه این کارها رو قبلا انجام داده باشین

بله انجام دادم... ممنون

اینک سه‌شنبه 21 بهمن 1399 ساعت 07:03 http://Inak.blogsky.com

چه ایده ی جالبی!!!

یک نفر سه‌شنبه 21 بهمن 1399 ساعت 01:49

من منتظر بودم خودتون توی نوشته هاتون بیشتر راجع به نحوه ی اشنایی شوهرتون و اقدس و فهمیدن شما و.... بگید ولی اصلا حرفی نمیزنید درسته که قبلا وبلاگ داشتید ولی الان این وبلاگ جدید هست و ما هم بی خبر .کاش از این هام بنویسید .بعدش خیلی برام جالبه بدونم وضع مالی شوهرتون چه جوری و چند سالشه اگه میشه جواب بدید.

کم کم میگم اونچه که جزو گفتنی ها باشه...

مریم دوشنبه 20 بهمن 1399 ساعت 17:54

واقعا چه زندگی مزخرفی !که حتی بخار شیشه هم تو رو یاد اقدس میندازه .متاسفم اما داشتن شوهر به چه قیمتی ؟!اینطوری لحظه های عمرت میره و وقتی به خودت میای میبینی زندگیتو زندگی نکردی فقط نفس کشیدی .

متشکرم از تاسفت!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد