پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

هدیه

الان که در تب و تاب خریدن هدیه ای برای روز پدر هستم(از طرف بچه ها به باباشون)... یادم افتاد... چند سال پیش شوهرم یه تابلوی خیلی خوشگل با خودش اورد خونه. و گفت کسی برام اورده. به خاطر نوع شغلش گاهی پیش میاد کسی همچین چیزایی بهش هدیه بده. ولی این یکی خیلی فرق داشت. به طور خیلی خیلی محسوسی اون تابلو با سلیقه ی زنانه خریده شده بود. 

شستم خبردار شد که این کار اقدسِ خاک بر سره 

چند ماه اون تابلو توی جعبه گوشه اتاق بود... تا اینکه اسفند ماه در طی فرایند خانه تکانی تابلو رو در یک جای خیلی پرت از اعماق خانه شوت نمودم که تا سالها چشم شوهرم بهش نیفته... در حدی که فقط اگر قرار باشه اسباب کشی کنیم ممکنه شوهرم اونجا رو بیرون بریزه! و خیلی از کار خودم راضی هستم!


پ.ن: بعدها به طور اتفاقی متوجه شدم که حس ششمم درست زده بوده به خال... کار خود مفت خورِش بوده

ناسپاس

قبلا اینجوری بودم که شوهرم هرقدر کم و کاستی هم تو زندگی داشت با یک هدیه کوچیک با یک سفر خوب با یک سورپرایز... همه اون کم و کاستیا رو فراموش میکردم.

الان برعکس شدم. شوهرم تا آرنج دستشو بکنه تو عسل بذاره دهن من، فقط کافیه بفهمم یک روز پیش اقدس بوده...هیچ کدوم از کارای خوبش چشمم رو نمیگیره و تو دلم کلی ناله و نفرینش میکنم

قفل

حالا امسال که من تصمیم گرفتم تف به ریا ماه رجب یک ذره اعمال انجام بدم.... همچین اتفاقات پشت هم برام ردیف شده که اعمالی که قبل رجب انجام میدادم هم زمین مونده!!! و حتی وقت برای درگیر شدن در حالات روحی منفی هم ندارم الحمدلله!!!

ماه رجب

هر سال ماه رجب که می رسید فقط افسوس میخوردم که کاش همت داشتم و از ظرفیت زمانی این ماه برای بهره گیری معنوی استفاده میکردم. ولی نفسم تنبل تر از آن بود و هست که اقدامی انجام دهم...

امسال به دلیل نا معلومی (هرچه فکر میکنم علت خاصی پیدا نمیکنم) در این چند روز منتهی به حلول ماه رجب حال روحی مساعدی ندارم(کامنت ها رو هم برای همین بستم. فعلا ظرفیت خواندن توهین ندارم!)

 از این حال خراب استفاده کردم و تصمیم گرفتم به امید خدا این ماه رجب در حد وسعم از این سفره ی پربرکت استفاده کنم. امیدوارم خدای متعال درین راه کمکم کند و توفیق دهد که شیطان و نفسم در نیمه راه من را منصرف نکنند...

شما هم حقیر را در این ماه دعا کنید...

وابسته

من به همسرم علاقه زیادی داشتم. به خاطر همسرم خیلی کارها میکردم. اما وقتی فهمیدم شوهرم با یک زن دیگه ارتباط گرفته، طبیعتا قلبم شکست. و به طور طبیعی دیگه هیچ وقت حسم بهش مثل قبل نشد. گاهی نفرینش میکنم، گاهی فحش میدم. از محبت های اضافیم کم کردم. نسبت به قبل بیشتر باهاش قهر میکنم. گذشت کمتری دارم. اولویتام رو تغییر دادم. در مخارج خونه قناعت کمتری میکنم. و خلاصه تا بتونم هر جا راه باشه در جهت خنک شدن دل سوخته م کار میکنم!

با تمام این اوصاف اما هنوز تهِ دلم به همسرم وابستگی عاطفی دارم متاسفانه. وقتی حالش گرفته باشه و یا بهم کم محبت کنه عصبی میشم! هنوز به محبت و توجهش نیاز دارم. و جالبه وقتی محبت مورد نیازم رو دریافت نمیکنم توی دلم بیشتر بهش فحش میدم!! یک حس متناقض... در کلمات حسم نمیگنجه! به اصطلاح نه طاقت بودنش رو دارم نه طاقت دوریش رو!

توقع

گاهی اگر یه نفر از همسرش ناراضیه و برای رفع نیازهای تامین نشده ش سراغ روابط فرازناشویی میره، لزوما به این معنی نیست که همسرش کم گذاشته... بلکه ممکنه خود اون آدم توقعاتش زیاد از حد بوده... یا شاید موقع ازدواج همسرش رو مطابق خواسته های درونیش انتخاب نکرده...من بسیاری پسرها و دخترها رو دیدم که قبل ازدواج هیچ درک درستی از نیازهای خودشون نداشتن وقتی وارد زندگی شدن و فهمیدن چی به چیه، تازه متوجه شدن که دلشون چه مدل ادمی میخواسته! 

توی بعضی زندگیا یه سری مشکلات چاشنی این توقعات و یا انتخاب اشتباه میشه و زندگی به سمت طلاق میره. اما گاهی در حدی حاد نیست که حرف طلاق زده بشه، ولی زندگی رضایت بخش هم نیست.... 

بعضی زوج ها به مرور روابطشون سرد میشه و در یک وضعیت مرزی ثابت میمونه، نه نشاط کافی دارن نه طلاق عاطفی... یه چیز بینابین. ولی بعضی زوج ها با اینکه زندگیشون براشون رضایت بخش نیست اما همه تلاششون رو میکنن حال زندگیشون بهتر بشه، مشاوره میرن، با سورپرایز کردن به هم امید میدن، به خانواده های هم دیگه خدمت و احترام میکنن... خب طبیعتا گاهی هم دعوا میکنن... ولی به این معنی نیست که زندگیشون از دست رفته...

خیلی کم هستند زن و شوهرهایی که کاملا با هم مچ هستند و تا اخر عاشق و معشوق میمونند...

به نظرم اگر کسی قصد نداره طلاق بگیره باید همه تلاشش رو بکنه حداقل نقش یک همسر خوب رو بازی کنه! حتی اگه لازمه به دروغ به همسرش ابراز علاقه کنه... در عین حال به روش درست و بدون تنش هم انتظاراتش رو کم کم به همسرش گوشزد کنه تا اگه تونست براش انجام بده... بی تفاوتی در زندگی زناشویی سم مهلک است

مقصد فحش ها

هر ناراحتی ای توی زندگیم پیش بیاد، هر وقت با شوهرم سر هرچیز با ربط و بی ربطی بحث کنیم، هروقت هورمونام به هم بریزه و اعصابم ضعیف شه، وکلا هر وقت زندگی بر وفق مرادم نچرخه... من توی دلم سر تا پای اقدس رو فحش میدم به شوهرمم فحش میدم... چون اون و شوهرم رو مقصر بی اعصابی هام میدونم. من قبلا ادم آرومی بودم...

حساسیت

خیلی سال پیش که مجرد بودم، یک دوست مطلقه داشتم که بنا به شغلی که داشت گاهی با رئیسش با هم با ماشین شخصی رئیسش، به جلسات مختلف میرفتند... 

یک روز دوستم بهم گفت که همسر رئیس توی ماشین شوهرش یک رژ پیدا کرده، زنگ زده به من کلی فحش داده... در صورتی که برای من نبوده! فکر میکنه من با شوهرش ارتباط دارم...

اون روز با دیدگاهم به عنوان یک دختر مجرد خام، درک کاملی از قضیه نداشتم... ولی الان میفهمم که حتی یک اشغال شکلات در ماشین شوهرم چه قدر برای من حساسیت برانگیز هست!

اینکه اون اقای رئیس واقعا ریگی به کفشش بوده یا نه رو من نمیدونم... ولی الان وقتی چیز غیر طبیعی در ماشین شوهرم ببینم قطعا اول از همه ذهنم سمت اقدس میره مگر اینکه خلافش بهم ثابت شه! 

زاویه دید جدید

میخوام یک وجه از قضایای اقدس رو بگم که تا حالا بازگو نکردم... اگر جزو افراد شکاک نباشید، حتما دید شما رو به ماجراهای زندگی ما عوض میکنه، همونطور که "کمی" حال من رو بهتر کرد...

مدتها بعد از اینکه من قضیه اقدس رو فهمیدم و به روی شوهرم اوردم که میدونم، یک روز وقتی در خیابان یک اقایی با یک عیب در ظاهرش رو دیدیم، همسرم بدون هیچ توضیح خاصی یکهو گفت: اقدس شبیه این اقاست...


یک لحظه زبانم بند اومد... خشکم زده بود... مجموعه ای از احساسات متناقض به قلبم هجوم اورد: ترحم، خوشحالی، شرمندگی، رضایت، ناراحتی و....

خدایا! یعنی شوهرم از سر ترحم با اقدس ازدواج کرده؟(هرچند اصل کارش برام قابل بخشش نیست و قطعا خودش هم ازین ازدواج نفع میبره) 

خدایا! پس یعنی من حداقل در قیاس ظاهری، از اقدس بهترم!

خدایا! چرا تا حالا بهم نگفته بود؟ شاید کمتر خودم رو زجر میدادم

خدایا! حتی اگر شوهرم از سر هوس صیغه کرده بوده، بازم انتخابش برای شاد کردن یه بنده تو بوده... هم کیفش رو کرده هم تو رو راضی کرده! چه قدر زرنگه!

خدایا.... متشکرم ازت که شوهرم عاشق خط و خال یک زن نشده... کمی از اعتماد از دست رفته م برگشت...

خدایا! شکرت که من سالم هستم و تونستم ازدواج عادی داشته باشم...

خدایا

خدایا

خدایا


پ.ن: لطفا شروع نکنید به قضاوت های خنده دار و مسخره!! اگر بازخورد معقولی ببینم راجع به این قضیه باز هم مینویسم

پ.ن2: همونطور که گفتم با اون اتفاق اصل کار همسرم برام توجیه نشد... فقط از شدت فاجعه برام کاسته شد و دیدم کمی به قضیه عوض شد

بخار شیشه

چند شب پیش بیرون بودیم. شیشه ماشین بخار گرفته بود. کودک درونم بیدار شد و شروع کردم به نقاشی کشیدن! یکهو یادم افتاد پارسال زمستون یه شب که بیرون بودیم و شیشه ماشین بخار گرفته بود، روح پلیدم یهو خلاق شد و شروع کردم رو شیشه عکس قلب با اسم خودم و شوهرم کشیدم! گفتم شاید فردا پس فردا اقدس سوار ماشین شه، شیشه ها بخار بگیره جای این طرح های من بمونه! یکم بچزه من دلم خنک شه!