پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

سلفی

شوهرم اصلا اهل عکس گرفتن از خودش و سلفی انداختن نیست.

دیشب داشتم عکسای توی گوشیش رو نگاه میکردم و دنبال یه عکس از بچه ها میگشتم. یهو دیدم دو تا عکس سلفی دلبر طور توی عکساش داره!!

منم که ذهنم خرابه. با خودم گفتم حتما اینا رو گرفته فرستاده برای اقدس جونش!

سایه ت کم شه

به حق این اخرین ساعت های ماه رمضان... موقع نزول باران...

هرچه زودتر سایه ت به خیر و عافیت از زندگی ما کم بشه... 

شب قدر

دیشب سر افطار و سحری و بعد از احیا، شوهرم کلی با اقدس بهم پیام میزدن. نمیدونم چی میگفت دختره. ولی من خیلی ناراحت شدم. چون از سر شب تا سحر روی هم چهارتا جمله هم با من حرف نزد. اونم در حد اینو بیار اونو بگیر و ازین حرفا...

دیشب هیچ دعایی برای این قضیه نکردم که مثلا خدایا شر این قضیه رو کم کن. فقط گفتم خدایا من دیگه نمیدونم چی صلاحمه. خودت هرچی صلاحمه رقم بزن...

خواب سفر

خواب میدیدم که متوجه شدم همسر و اقدس دوتایی یک سفر یک روزه به شمال داشتند! و نمیدونم چه طوری از برخی اتفاقات و مکالماتشون توی سفر با خبر بودم!!!! مثلا دیدم که همسر اونجا ماهی خریده و داده اقدس بپزه. بعد که اقدس پخته همسر کلی از سلیقه ش تعریف کرده و ازینجور داستانا!!!

بعد دو هفته بعد همسر منو برده شمال و باز ماهی خریده و من تمام تلاشم رو کردم ماهیم از چیزی که از اقدس دیده بودم بهتر بشه!! ولی در نهایت همسر یه تشکر ساده کرد. من توی خواب چپ چپ به شوهرم نگاه میکردم و اون نمیدونست علتش چیه!

همینجوری داشتم به خوابم ادامه میدادم و به حواشیش پروبال میدادم که الحمدلله بچم بیدارم کرد! وگرنه احتمالا کار به جنگ و دعوا میرسید!!