پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

قفل موبایل

از وقتی همسر گوشی جدید خریده بارها متوجه شدم مثل قبل دیگه سریع گوشبش رو قفل نمیکنه! گاهی گوشیش دست بچه ها بود و بازی میکردن و همسر راحت میگرفت میخوابید!

با خودم فکر میکردم که چی شده انقدر خیالش از من راحت شده؟!!

تا اینکه یک روز وقتی گوشیش رو برداشت پیام هاش رو چک کنه متوجه شدم هر برنامه ای رو که میخواد باز کنه ازش اثر انگشت میخواد یعنی روی تک تک برنامه های گوشیش قفل اثر انگشتی گذاشته!!

دیدم نه... چیزی عوض نشده! هنوز همون بساطه!!!

فواید ایام کرونا

از خوبیای کرونا این بود که کلی کلاس و کارگاه مجازی برگزار شد. من در این مدت در دوره های مختلفی شرکت کردم و باعث شد بتوانم کمک زیادی به حال خودم کنم. از چند جهت: هم اینکه در حالیکه کنار بچه هام هستم تونستم برای خودم وقت بگذارم و به علائقم بیشتر برسم. هم اینکه کارگاه های روانشناسی شرکت کردم و باعث شد خودم و اطرافیانم رو بهتر بشناسم و واکنش های بهتری نشون بدم.

این کلاسها به ترمیم اعتماد به نفس از دست رفته م کمک زیادی کرد. باعث شد برخی زوایای ناشناخته وجودم رو بشناسم و بفهمم برخی ضعف هایی که دارم نقص نیست... 

خواب 2

دیشب باز خواب اقدس رو میدیدم. اینبار خواب دیدم اومده خونه مون! 

وقتی رسید جلوی در واحدمون، من از جام بلند نشدم. روی مبل نشسته بودم. شوهرم رفت به استقبالش و همونجا در قاب در از هم لب گرفتن  منم سریع واکنش نشون دادم و با زبون تند گفتم بدم میاد جلوی من لب میگیرید!  یواشکی این کارا رو بکنید. اه...

بعد که اومد توی خونمون، متوجه شدم اصلا خونه رو مرتب نکردم. ازین کار خودم حس خوبی پیدا کردم! انگار بهش پیام دادم من تو رو تکریم نکردم و به مناسبت اومدنت خونه رو تمیز نکردم! 

بعد بهش گفتم چادر بدم چادرت رو عوض کنی؟ همون لحظه یادم افتاد اون توی خونه من نامحرم نداره و چادر نیازی نداره... یهو حالم خراب شد

کرونا

شوهرم مشکوک به کروناست. اخیرا هم پیش اقدس بوده

انشالله که بدون ماسک بودن!

یک شب درمیان

گاهی که شوهرم میره تو فاز گیر دادن... با خودم میگم چه بهتر که یک شب درمیون بره پیش اقدس، منو به حال خودم بذاره. هی به من و بچه ها پیله نکنه...

توی این چند روز تعطیلی برای حفظ دوری و دوستی! رفتم باغ یکی از اقوام دو روز نفس کشیدم. هی نگه چرا به بچه دیر غذا دادی؟ بچه نرو اون بالا میفتی! با بچه ها سر کانال تلویزیون کل کل کنه! و غیره...


پ.ن: الان چار نفر میان کامنت میذارن: دیدی تو اینکی! داری تعدد رو تبلیغ میکنی! 

بی اعصاب

چند روزه یکم بی اعصاب شدم. دلیل خاصیم نداره!

یکم خاطرات گذشته و یک سری مقایسه ها میاد تو ذهنم. عصبی میشم. تو دلم به شوهرم و اقدس فحش میدم...

بچه های طفلک هم از بی اعصابیم بی نصیب نمیمونن متاسفانه...