پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

متن عاشقانه ناکام

به مناسبت روز ازدواج با خودم کلی کلنجار رفتم تا یک متن عاشقانه برای همسر بنویسم و روی آینه بچسبانم. قدم زنان به سمت میز تحریر رفتم و از لابلای کاغذهای باطله برگه ای را بیرون کشیدم تا قسمت سفیدش را قیچی کنم و رویش چند کلمه ای بنویسم. اما دستم لحظه ای از حرکت باز ماند. چشم هایم روی اسم و مشخصات اقدس که توی اون کاغذ نوشته شده بود خشک شد! همسر هنوز نمیداند من نام و فامیل اقدس را میدانم! وگرنه به این راحتی این کاغذ را لابلای برگه ها رها نمیکرد...

آن بخش از مشخصات اقدس را که تا حالا نداشتم را در گوشی ذخیره کردم و برگه را روی کاغذ باطله ها پرت کردم و رفتم.

دیگر نیازی نمیدیدم متن عاشقانه بنویسم! حالم بد است...

نظرات 13 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 29 تیر 1400 ساعت 08:51 https://farzandenakhaste.blogsky.com/

آدمی مسئول چشم و گوش و اعمال همه ی جوارحشه و یه روز باید پاسخگو باشه.. خوب بودنت بی جواب نمی مونه ..

فاطمه :) دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 13:26

من کاملا درکت میکنم که دلت میخواست اول بیان بهت بگن
بنظرم هر مردی که زیرآبی میره قطعا رسوا میشه چون زنها حس میکنن و دقیق هستن. پس چه بهتر که از اول درست عین آدم خودشون بیان بگن و دلجویی کنن و توضیح بدن
خیلی محترمانه تره
ولی میترسن همسرشونو از دست بدن و انقدر خنگن فکر میکنن میتونن یه عمر مخفی کنن

ایلی دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 12:14

عزیزم کل قضیه زن دوم خندیدن به ریش زن اول. چه ندونی، چه بدونی و مخالفت کنی و چه بدونی و موافقت کنی یا حتی دنبال کیس موردنظر و مطلوب برای همسرت باشی، باز اونهان که به ریشت خواهند خندید در خلوتشون.
باز اینجوری می تونی به این فکر کنی چون خودشون هم می دونستند کارشون اشتباهه دلیل منطقی براش نداشتند و نخواستند حرمتها شکسته بشه.

الی یکشنبه 27 تیر 1400 ساعت 21:04

اگر میامدن قبلش، باهاتون بیان میکردن یعنی اوکی بودید با قضیه؟

قطعا نه
ولی دیگه فقط از یک موضوع رنج میبردم. نه اینکه همش حس کنم ریختن رو هم به ریش من خندیدن

الی شنبه 26 تیر 1400 ساعت 05:26

این که دونستید اقدس مشکل ظاهری( جسمی) داره چقدر در کنار اومونتون با ازدواج مجدد همسرتون موثر بود؟
بنظرتون اگه اقدس مشکلی نداشت باز هم میتونستید کنار بیاید؟

خیلی موثر بود
ولی باز هم در حدی نیست که کامل کنار اومده باشم
ازینکه شوهرم زیرابی رفت هیچ وقت دلم باهاش صاف نشد. اقدس هم شریک جرمش شد. ترجیح میدادم صادقانه اول بیان با خودم حرف بزنن

شادزی جمعه 25 تیر 1400 ساعت 14:05

پنهان جون چقه با احساسی هنوزم اما یه جرقه ای خورد تو ذهنم ببین مگه اقدس خونه باباش نیست؟ پ چطوری میگی صیغه شده ؟ نکنه احساس میکنی صیغه اس مثلا زیادی نزدیکا و صمیمی شده؟ اخه فک نکنم دختر بتونه بی اجازه بابا صیغه بشه ها بعدشم باکره باشه رابطه دیگه نمیتونن وندارن دیگه از همه مهمترش اینه که خونه باباش زندگی میکنه پ کوجا شوهرتو ببینه ببین پنهان یه کمی زیاد بدبین نشدی؟ شاید واقعن تا این حدی که دیگه خودتا داری عذاب میدی نیستشا در حده یه عشوه شتری و چوسی اومدن باشه ؟


نه دیگه خود شوهرم اعتراف کرده!
بعدم اینکه دختر بالای سی سال رو بعضی مراجع بدون اذن پدر بهش حق ازدواج میدن.

خواننده قدیمی جمعه 25 تیر 1400 ساعت 03:54

من خیلی کنجکاوم. چرا مشخصات اقدس خانم رو اون برگه بود؟

نمیتونم توضیح بدم!
ولی چیز مهمی نبود

نگار پنج‌شنبه 24 تیر 1400 ساعت 19:41

خدا اقدس و شوهرتو هزاربار لعنت کنه

خواننده قدیمی پنج‌شنبه 24 تیر 1400 ساعت 00:18

خیلی دردناک بود
حالا چرا اون برگه مشخصاتش اونجا بود؟ نکنه مبخواد عقدش کنه یا وامی براش بگیره یا خونه اینا براش بخره؟!

نه مشخص بود برگه چی بوده.
این چیزا نبود. مهم نبود برگه ش

فاطمه :) چهارشنبه 23 تیر 1400 ساعت 22:15

الهی بگردم :(
:(
:(
:(
:(
:(
:(
....

خدا نکنه

مریم چهارشنبه 23 تیر 1400 ساعت 19:27

چقد تاسف برانگیز البته برای شوهرت !
دلم براش سوخت که با حماقتش عشق شمارو از دست داده

نسیم چهارشنبه 23 تیر 1400 ساعت 15:06

کسی که تو این شرایط به فکر نوشتن متن عاشقانه س، فکر نمیکنم وقتی اقدس نبود برا شوهرش بی محبت بوده باشه . چیزی که معلومه اینه که شاید به خاطر هوا و هوس اقدس رو داشته باشه اما عشق عمیقتر و پاکتری رو از دست داده
و
متاسفانه این دردی از شما رو دوا نمیکنه

من واقعا همسرمو دوست داشتم
خیلی کارها براش میکردم

اینک چهارشنبه 23 تیر 1400 ساعت 15:01 http://Inak.blogsky.com

درکت می کنم... می فهمم چه حالی بهت دست داده...برای همینه که میگن اگه خواستی محبت به هرکسی بکنی، بی چمداشت بکن. برای حال خوب خودت و براب خدا بکن تا لااقل با این چیزا به هم نریزی.

سخته ولی.
مثل من که هربار تصمیم گرفته ام لباسهای همسر رو اطو بزنم، دستهام سست میشن. اخرش هم رها می کنم و‌میرم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد