یه وقتهایی یک سری تفریحات و مسافرت هایی پیش میاد میریم که میدونم اقدس در حال حاضر اصلا نمیتونه چنین سفرهایی با شوهرم بره.
وقتی در اوج سرخوشی در چنین تفریحاتی هستم با خودم میگم: اقدس دلت بسوزه. تو کجایی الان. خدا رو شکر که نمیتونی اینجوری با شوهرم خوش بگذرونی. ایشالله هیچ وقت هم نتونی. چه قدر خوبه که تو اینجا نیستی....
هیچوقت بهش اجازه نده دائمش کنه حتی اگر با دوز و کلک ووعده ووعید خواست خامت کنه،امیدوارم خدا به همسرت درک بالایی بده تا بتونه شرایط روحیت رو درک کنه
در حال حاضر نمیتونه بره!؟
خودتم منتظری دائمش کنه ها
تحلیل های شاخدار!
از کجا میدونی نمیتونه یا تا حالا نرفته؟؟
چون خانوادش خبر ندارن چه غلطی کرده!
چطور میتونی با وجود این غم بزرگ احساس سرخوشی کنی اونقدر که به زبون بیاری
واقعا برام سواله
دور تز جون مادرت رو از دست بدی، بعدش دیگه هیچ وقت نمیتونی احساس خوشی کنی؟!
این قدر کینه ای نباش خواهرم.دلت رو دریا کن.هر کس خدایی داره،هر وقت ناراحتی قرآن بخون،دعا بکن.
باورت نمیشه ولی خیلی برات دعا میکنم شاهچراغ که میرم.
ایشالا خدا آرامش رو به زندگی تو و اقدس و همه بیاره.شاید خواست خدا بوده خواهرم.اینجوری نگو،قلبت رو صاف کن.