پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

روز زن

خیلی مزخرفه که من همه مسئولیت زندگی و وظایف یک مادر و همسر رو به دوش میکشم، اونوقت اقدس هم که یه زن الکیه! کادوی روز زن بگیره... حالا بماند که اون اگه زن بود میفهمید که با وارد شدن به زندگی یک مرد متاهل، زنش چه حالی بهش دست میده... اون فقط یک مونث است....

لابد الان ازینکه کادو گرفته کلی هم برای شوهر الکیش زبون ریخته و قربون صدقه ش رفته... خاااااک

عیدتون مبارک

جنگیدن

جنگیدن علنی با مرد، زن را از چشم مرد می اندازد. و حتی بدتر، شخصیت خود زن هم در ناخوداگاه خودش پایین می آید...

پس اگر بناست رابطه ای را ترمیم کنیم، راه ان جنگ نیست... 

فرو بردن خشم سخت است... ولی برای دست یافتن به هدف بالاتر باید تلخی ان را تحمل کرد... با رفتار خوب کارها بهتر پیش میرود.

چمد سال پیش یکی از دوستانم (که از ماجرای اقدس بی خبر بود) سفره دلش را باز کرد و برایم تعریف کرد که مدتیست متوجه شده اند پدرش یک زن صیعه ای دارد و هر روز در خانه مادرش جنگ و دعوا به راه است، کل فامیل متوجه شده اند، پدرش حالا که چیزی برای از دست دادن ندارد، راحت و علنی میرود چند روز خانه آن زن میماند. خلاصه اینکه اوضاع زندگیشان خیلی خراب بود. مادرش اصلا حال و روز خوبی نداشت. غیر مستقیم چند راهکار بهش دادم تا حال مادرش را بتواند مدیریت کند...

الان چند سال از آن روزها میگذرد، پدرش هنوز زن صیغه ای را رها نکرده، اما رابطه پدر و مادرش به وضعیت قابل قبول و راصی کننده ای رسیده. ولی خوب نه... در حد آشتی و مصالحه.

خب من هم الان در ظاهر وضعیت مشابه اون خانم دارم. شوهرم هنوز با اقدس در ارتباطه و رابطه من و شوهرم هم خوبه... ولی فرقش اینه که من دعوا راه ننداختم و اعصاب خودم رو بیش از انچه داغون بود، خرابتر نکردم. جایگاهم در بین فامیل و دیگران هیچ خدشه ای نخورده و حتی فرصت دارم خودم رو بیشتر اثبات کنم.

اگر منم مثل مادر دوستم الم شنگه به راه انداخته بودم کارم خیلی سخت میشد.

البته اینها به این معنی نیست که اصلا دعوا نکردیم. ما بارها بر سر موضوعات مربوط به صیغه و مخفی کاریهای شوهرم دعوا کرده ایم. ولی تا حد ممکن سعی کردم حرمت ها حفظ شود و پل های پشت سرم را خراب نکردم...

گذشت

قبل از اومدن اقدس، ما هم مثل همه ی زن و شوهرهای نرمال گاهی بحث و مشاجره داشتیم. من هیچ وقت ناراحتی رو کش نمیدادم و صبح فردا خیلی عادی رفتار میکردم و سعی میکردم بحث رو ادامه ندم. ولی شوهرم گاهی تا چند روز کش میداد.

ولی بعد از اینکه فهمیدم پای یک زن دیگه تو زندگیمون باز شده، دیگه قلبم مثل قبل بزرگ نبود. تحملم دربرابر دلخوری ها کم شد. دیگه منم گذشت هام کاهش پیدا کرد. منم گاهی چند روز قهر میکردم و میکنم. حتی بیشتر قیافه میگیرم. 

تفاوت یک سری لغات!

ترویج و تبلیغ یعنی: اهای مردم... تعدد زوجات خیلی خوبه... به هزار تا دلیل. برید زن دوم بشید. برید سه تا زن بگیرید!! (مدل اقای ارموی)

تایید یعنی: کار خوبیه. خواستید برید انجام بدید.

رضایت قلبی یعنی: اگه ببینم کسی تعدد کرده خوشحال میشم.

رضایت ظاهری یعنی: من خوشم نمیاد ولی اگرم کسی انجام داد به من ربطی نداره. ایشالله که سر من نمیاد!

مخالفت در سکوت: راضی نیستم سرم بیاد. ولی اگه اومد حرف نمیزنم میشینم زندگیمو میکنم(به هر دلیل)

مخالفت عملی: اگر سرم بیاد میرم طلاق میگیرم و به هرکس که اسم تعدد رو بیاره فحش میدم


حالا یکم تعاریف اگه بالا پایینه شما به بزرگی خودتون ببخشید! من رشته م ادبیات فارسی نیست... اصل حرف رو دریابید و قیمه ها رو نریزید توی ماستا

تایید تعدد!!

منطق بعضی خواننده هام خیلی جالبه! اینکه من طلاق نگرفتم یعنی تعدد رو دارم ترویج میکنم! 

خیلی باحالید... 

شراره!

وقتی توهین ها و فحاشی های یک عده کامنتر رو میخونم... یاد شراره میفتم  حالا شراره کیه؟!! نام مستعار یک بلاگر بود که سالها پیش وبلاگش رو با جدیت پیگیری میکردم... عنوان وبلاگش این بود: شراره ...یک زن دوم!

اونوقتها من زندگی خوب و آرومی داشتم و هیچ خبری از اقدس نبود... ولی داستان زندگیش چالشی بود برای همین میخوندمش. من زیاد پیش نمیومد براش کامنت بذارم ولی همیشه کامنت دونیش پر از فحش بود!!! از زن و مرد میومدن بهش توهین میکردن ... چون اون مخفیانه وارد زندگی یک مرد متاهل شده بود و بچه دار شده بود. بعدا زن اول فهمید... با این حال سوگلی شوهرش هم نبود. بارها زیر کتک شوهرش کبود شده بود...

من اون وقتا فکر میکردم که حقشه که مردم انقدر بهش فحش میدن. ولی الان میبینم که من که زن دوم نیستم و یکی دیگه اومده زندگیم رو خراب کرده هم دارم فحش میخورم  خیلی دنیای جالبیه!!

وبلاگ اینک رو هم بعد از اومدن اقدس پیدا کردم و خوندم. ولی هیچ وقت برای خوندن کامنتهاش وقت نمیذاشتم. فقط پست هاشو میخوندم. الان که انقدر بهم میگن تو اینکی، اخیرا رفتم دیدم اوه اوه تو کامنت دونی اینک چه قدر فحش میدادن ملت!!!


پ.ن: شما وبلاگ شراره رو خونده بودید؟

طلاق بی حاصل

اینکه من طلاق نگرفتم، معنیش این نیست که به طلاق فکر نکردم.... به همه جزئیات طلاق فکر هم کرده بودم. حتی به این فکر کردم که جهازم در انباری خانه مادرم جا نمیشه! باید به فکر انباری کسی دیگه باشم!!

اما طلاق اولین تصمیمم نبود. یکی از گزینه های روی میزم بود! 


با چند مشاور صحبت کردم. پیش روانشناس هم رفتم. با تعداد زیادی زن و مرد که شرایط مشابه ما داشتند مدتها صحبت کردم. بارها با شوهرم صحبت، بحث و حتی دعوا کردم... اما در نهایت تصمیم گرفتم فعلا طلاق نگیرم. چند تا از دلایلم رو در چند پست پایینتر گفتم.

خب حالا که طلاق نگرفتم و دارم زندگی میکنم... عاقلانه ترین کار ترمیم رابطه س. وگرنه طلاق رسمی از طلاق عاطفی و یا زندگی پر از جنگ اعصاب بهتره... 

سعی کردم روح و روان خودم و زندگیم رو بهبود بدم... کمی خودم رو زیر ذره بین گذاشتم و نگاه کردم ببینم کجاها بد عمل کردم؟ اگر مقصر بودم خودمو اصلاح کنم. به طبع اون، رفتارهای اشتباه شوهرم که قبلا گذشت میکردم رو گاهی به روش میاوردم و میارم که بدونه که اونم بی نقص نیست. هیچ ادمی بی نقص نیست. اگر بنا باشه ادمها به خاطر نقص های شریک زندگیشون برن با فرد دیگه ای رل بزنن که همه ی انسانها این حق رو پیدا میکنند! چون بالاخره همه زنان و مردان عیب و ایراد دارن...

اعتماد به نفسم به شدت تخریب شده بود. به کمک مشاورها و مطالعات خودم، تا حد قابل قبول و خوبی اعتماد به نفسم رو احیا کردم. وجوه زنانه زندگیم رو نسبت به قبل پر رنگ تر کردم مثلا در اشپزی و غیره... این کارها هم برای روحیه خودم خوب بود و هم به چشم شوهرم میومد. ولی خیلی مراقب بودم تلاش هام حالت التماس نداشته باشه! یعنی جوری نباشه که معنیش این باشه: من کنیزیت رو میکنم!! 

قبل از حضور اقدس فداکاری زیاد میکردم! همیشه تو جامعه ما تو مخ دخترانمون فرو کردن که زن کاملی باش تا شوهرت چشمش سیر بشه دنبال زن دیگه نره! خب من همه تلاشمو کرده بودم و باز هم شوهرم این کار رو کرد... پس دیگه لزومی نداشت مثل قبل باشم و کلی کار رو خلاف میل خودم انجام بدم... بخشی از اون کارها رو حذف کردم. منظورم از کار، سابیدن خونه و چیدن 8 رنگ غذا نیست... منظورم به طور کلی رفتارهای بیش از وظیفه هست...

خلاصه اینکه مطمئنم اگه طلاق میگرفتم وضعم بسیار بدتر از وضع فعلی بود... هیچ تضمینی وجود نداره من الان طلاق بگیرم بعدا با مرد دیگه ای بتونم ازدواج کنم و وضعم از الان بهتر باشه... زندگی تنها و مجردی رو هم دوست ندارم. پس فعلا از تصمیمم راضیم

سادیسم

به خاطر حرص هایی که از دست شوهرم خوردم و میخورم و با توجه به اینکه علاقه م بهش کم شده... وقتی ضرر یا آسیب جزئی بهش میخوره دلم خنک میشه  و وقتایی که حدس میزنم که اونروز پیش اقدس بوده با هر حادثه کوچیکی که براش پیش میاد از اعماق تَهَم حال میکنم!!! با یه حس پیروزی تو دلم میگم حقت بود!!!

دعا

بعد از اینکه اقدس وارد زندگی شوهرم شد، خیلی ختم و چله و دعا انجام دادم تا زندگیم مثل سابق گرم بشه و اینکه در چشم شوهرم عزیز بمونم. خیلی دعا میکردم هم برای ارامش دل خودم هم همه زنانی که مشکلی شبیه به من در زندگیشون به وجود آمده.

یکی از دعاها راحت و کوتاهه هنوز دارم ادامه میدم. شنیده بودم یکی از شهدا به همسرشون گفتن از وقتی در قنوت دعای: "ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین واجعلنا للمتقین اماما" را میخوانم، علاقه ام به تو بیشتر شده. من هم برای اینکه من و همسرم علاقه مان ترمیم شود شروع کردم به خواندن این دعا را در قنوتم . 

شما هم بخونید... اثر داره 

سوز و گداز

فرض کنید دکتر قبلا به شما گفته بوده که سرطان دارید و احتمالا زیاد زنده نمیمونید. حال روحیتون خیلی بد میشه. زندگی سیاه و تلخ و پر از نا امیدیه. هیچ اینده ای برای خودتون نمیبینید. اما بعد از چند ماه و تکرار ازمایش ها، دکتر بهتون میگه خوشبختانه سرطان ندارید و قرار نیست بمیرید! ولی مریضیتون لاعلاجه و تا اخر عمر باید درد بکشید و دارو مصرف کنید! زندگی خیلی قشنگ میشه... مگه نه؟ از کوچکترین خوشی ها لذت میبرید. کلی خدا رو شکر میکنید و درد رو تحمل میکنید... حالا درین اوضاع یک نفر که از اتفاقات قبل خبر نداره، اگر شما رو ببینه که گله زیادی از درد و بیماریش ندارید، تعجب میکنه و ممکنه بگه طرف چه ادم دلخوشیه! با وجود مریضی چه قدر بیخیاله!!


حکایت من و بعضی خواننده های اینجا همینه! تعجب میکنن که چرا من جزع و فزع نمیکنم و آرومم. وقتی میبینن من با بعضی اتفاقات تا حدی ریلکس برخورد میکنم، نتیجه میگیرن که من دارم دروغ میگم. یا من یک مرد هستم و نمیتونم حس زنانه رو بفهمم در نتیجه چرت مینویسم !!

درصورتیکه ماجرا اینه که من قبلا روزهای خیلی خیلی بد و سیاهی رو از سر گذروندم. گاهی انقدر گریه میکردم که بی حال میشدم. شوهرمو که میدیدم حالت تهوع بهم دست میداد. لبخند برام بی معنی بود. مثل ادمای افسرده زل میزدم به یک نقطه و تو فکر فرو میرفتم. توی دلم طوفان بود. حالم از هرچی دختر اویزون و صیغه و زن دوم بود به هم میخورد. همه مردها رو کثافت های اشغال میدونستم(البته به این معنی نیست که الان نظرم کاملا عوض شده... راجع به اونم میگم بعدا) ... خلاصه اینکه الان که روابط شوهرم و اقدس خیلی کمرنگ شده و اینکه چندین سال گذشته و شوهرم اقدس رو عقد دائم نکرده، باعث شده حالم نسبت به اون موقع خیلی بهتر و ارومتر باشه. فحش هام کمتره. یاد گرفتم تا حد زیادی افکارم رو کنترل کنم که کمتر اذیت بشم. و در نتیجه نوشته هام ریلکس به نظر میان. 

ولی این اصلا به این معنی نیست که من اقدس رو پذیرفتم و شوهرم رو بخشیدم و کارشون رو تایید میکنم. اقدس برام هنوز همون دختره ی خاک بر سر سابق هست. شما هم چند وقت صبر کنید بهتر میفهمید حس و حال من چیه این روزا