پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

صاحب نظر!

میخواستیم برای عید توی باغچه مون یکم گل بکاریم. دیروز به شوهرم گفتم بریم بازار گل، گل بخریم بیاریم. شوهرم گفت اقدس گفته خواستید گل بکارید فلان کارش بکنید بهتره!!!

منتظر نظر ایشون بودم.

شوهرمم نمیدونم چه فکری پیش خودش میکنه راجع به گل کاشتن تو باغچه مون هم میره با اقدس حرف میزنه.

احساس میکنم تو اکواریوم دارم زندگی میکنم. همه زندگیمو یکی داره میبینه...

اسم رمز

چند روز پیش از لحاظ جن سی احساس نیاز میکردم. در نتیجه رفتم سراغ همسرم. یهو همسرم با استفاده از یک کلمه عجیب که من تا حالا نشنیده بودم ازم غیرمستقیم پرسید که من نیاز دارم که دارم این کارها رو میکنم؟! من خیلی جا خوردم. گفتم این کلمه یعنی چی؟! بعد حالم زیر و رو شد. حس کردم این اسم رمزشون برای رابطه با اقدسه... صریح هم بهش گفتم. گفتم من نمیدونم این که گفتی معنیش چیه. اسم رمزت برای اونوره اشتباهی به من گفتی! 

خلاصه که گند خورد به حالم

وبلاگ دوستانه

کسی ازون خانم وبلاگ دوستانه خبر داره؟ دیگه نمینویسه. نکنه شوهرش یا هووش خفه ش کردن!!

حساسیت بیجا یا با جا! مساله اینست

چند شب پیش نمیدونم چی شد حرف اقدس به میون اومد. شوهرم بهم گفت تو خیلی حساسیت بیجا داری!! من همش مجبورم مراقب باشم تو برات سوتفاهم پیش نیاد. من خیلی کم با اقدس هستم ولی تو همش فکر میکنی من و اون همیشه با همیم.

و یکم ازین جور چرت و پرتا.

منم جوابشو ندادم. فقط گفتم فکر نکن اگه سکوت میکنم معنیش اینه که تو درست میگی...

من هستم!

سلام

ممنونم از احوال پرسی هاتون...

حالم خوبه الحمدلله... فقط خیلی سرم شلوغه. وقت نکرده بودم به اینجا سر بزنم. اتفاق قابل ذکری هم پیش نیومده که بگم.

فقط اینکه توی این مدت اقدس جراحی کرده و مشکلش حل شده.

همین.

ایام به کام...

حرف ممنوع

زن ایده ال شوهر من یک زن لال است. نهایت چیزی که از دهنش خوبه دربیاد "چشم" هست!

لال بمیری الهی که انقدر دیکتاتوری

خودخواه

مرد متاهلی که در مجموع زندگی خوب و قابل قبولی داره، با اینحال دنبال زن دیگه ای میره... خودخواهه. خودخواه

کم خونه بیا

حوصله شوهرمو ندارم. دلم میخواد صبح زود بره سر کار شب دیر بیاد.

میدونم اگه اقدس دائم بشه مشکلاتم بیشتر میشه. وگرنه به شوهرم پیله میکردم بره دائمش کنه تا یک شب در میون خونه نیاد من راحت باشم!

بی تفاوت

یه مدته رفتم تو فاز بی تفاوتی. زندگیم دچار یکنواختی شده. و سرم گرم کارای خودم و کلاسهامه. کارهای خونه رو در حد ضرورت انجام میدم. زنانگی توم کمرنگ شده. شوهرمم بهم اعتراض میکنه با اینکه میدونم درست میگه، ولی انگیزه برای تغییر ندارم فعلا

شاید افسردگی فصلی گرفتم


خر خودتی

یه وقتا که شوهرم میره پیش اقدس، وقتی میاد خونه شروع میکنه چرت و پرت به هم بافتن که یه وقت من شک نکنم اونور بوده. اتفاقا از همین اسمون ریسمون بافتنش من میفهمم کجا بوده! با این کارش حالم رو دو برابر خراب میکنه. اینکه صرفا بدونم اونور بوده خودش یه بار منفی داره اینکه منو خر فرض میکنه یه بار منفی مضاعف داره برام. حالمو میگیره با این رفتاراش