الهی بری زیر گل...
سر صبحی چشامو باز کردم دیدم شوهرم داره براش پول میریزه.... ایشالله خرج دوا درمونت شه... بعدشم تو یک پیام رسان کوفتی داشت پیامای اقدس رو میخونه. باز گور به گور شده ی الاغ دویستا پیام ور ور کرده بود.
بمیر دیگه
امشب در ادامه بحث هفته پیش با شوهرم کمی اوقات تلخی داشتیم. بعدش شوهرم از خونه رفت بیرون.
بچه ها هم خونه نبودند... خیلی ناراحت بودم... از ته دل با صدای خیلی بلند جیغ زدم و اقدس رو نفرین کردم... یه جوری جیغ میزدم که فکر کنم صدام تا خونه همسایه ها هم رفته باشه...
فعلا در موقعیتی هستم که امکان قهر کردن از خونه رو ندارم. وگرنه این کار رو میکردم
بعد از مدتها دوباره امروز سر یه چیزی که به اقدس مربوط میشد با شوهرم بحثم شد.
حالا قهر کرده مثلا...
اعصابم خرده
امیدوارم بتونم تحمل کنم و محلش ندم
دلم میخواد زنگ بزنم به اقدس فحش بدم...
وقتی یهو یادم میفته مدتهاست اینجا چیزی ننوشتم خدا رو شکر میکنم. وقتی اینجا نمینویسم معنیش اینه که اتفاق خاصی در مورد اقدس پیش نیومده که بخواد عصبیم کنه! لا حول ولاقوه الا بالله...چشم بد دور...
فعلا اقدس در حاشیه س. اگرم گاهی حرفی ازش توی خونه زده شده انقدر مهم نبوده که بره روی مخم.
به امید روزی که کلا از زندگی من بره بیرون
سلام
خیلیاتون گاهی پیام میگذارید و سراغ اینک رو از من میگیرید.
اینک حالش خوبه الحمدلله. مدتی هست که دختر بزرگش ارتباطش رو با خانواده از سر گرفته و متوجه اشتباهات و سوء تفاهمات شده. با همسر و فرزندش به خونه اینک رفت و آمد داره و الحمدلله روز های خوبی در کنار هم دارند.
اینک جان نتیجه صبوری هاش رو دید و همه بحران ها رو پشت سر گذاشت. امیدوارم ازین پس زندگی ارامی رو تجربه کنه...
دیروز نمیدونم چه خبر شده بود که باز شوهرم و اقدس یک سره مشغول چت بودن. یعنی هربار که شوهرم پیاماشو باز میکرد چشم مینداختم میدیدم اقلا 60،70 تا خط نوشته...نوشته...نوشته... لال بمیری! چی میگی این همه؟!!!!
حتی تا موقع خواب وقتی رفتم کنار شوهرم خوابیدم داشت به اقدس پیام میداد. من که اومدم پیشش دیگه مجبور شد گوشی رو بذاره کنار بخوابه.
حالا الان که شوهرم خونه نیست. عصر بیاد ببینیم قصه گفتنای اقدس تموم شده یا باز روی مخه.
ازت نمیگذرم که توی لحظه لحظه خلوت من و شوهرم حضور داری.
یکی از بزرگترین ارزوهام اینه که یه شوهر خیلی عالی برات پیدا بشه. دست از شوهر من برداری. بری ازدواج کنی. بعد شوهرت سرت هوو صیغه ای بیاره. یکسره مخل زندگیت باشه
ایشالله به حق امام رضا سرت بیاد
شوهرم اصلا اهل عکس گرفتن از خودش و سلفی انداختن نیست.
دیشب داشتم عکسای توی گوشیش رو نگاه میکردم و دنبال یه عکس از بچه ها میگشتم. یهو دیدم دو تا عکس سلفی دلبر طور توی عکساش داره!!
منم که ذهنم خرابه. با خودم گفتم حتما اینا رو گرفته فرستاده برای اقدس جونش!
به حق این اخرین ساعت های ماه رمضان... موقع نزول باران...
هرچه زودتر سایه ت به خیر و عافیت از زندگی ما کم بشه...
دیشب سر افطار و سحری و بعد از احیا، شوهرم کلی با اقدس بهم پیام میزدن. نمیدونم چی میگفت دختره. ولی من خیلی ناراحت شدم. چون از سر شب تا سحر روی هم چهارتا جمله هم با من حرف نزد. اونم در حد اینو بیار اونو بگیر و ازین حرفا...
دیشب هیچ دعایی برای این قضیه نکردم که مثلا خدایا شر این قضیه رو کم کن. فقط گفتم خدایا من دیگه نمیدونم چی صلاحمه. خودت هرچی صلاحمه رقم بزن...
خواب میدیدم که متوجه شدم همسر و اقدس دوتایی یک سفر یک روزه به شمال داشتند! و نمیدونم چه طوری از برخی اتفاقات و مکالماتشون توی سفر با خبر بودم!!!! مثلا دیدم که همسر اونجا ماهی خریده و داده اقدس بپزه. بعد که اقدس پخته همسر کلی از سلیقه ش تعریف کرده و ازینجور داستانا!!!
بعد دو هفته بعد همسر منو برده شمال و باز ماهی خریده و من تمام تلاشم رو کردم ماهیم از چیزی که از اقدس دیده بودم بهتر بشه!! ولی در نهایت همسر یه تشکر ساده کرد. من توی خواب چپ چپ به شوهرم نگاه میکردم و اون نمیدونست علتش چیه!
همینجوری داشتم به خوابم ادامه میدادم و به حواشیش پروبال میدادم که الحمدلله بچم بیدارم کرد! وگرنه احتمالا کار به جنگ و دعوا میرسید!!