پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

سادیسم

به خاطر حرص هایی که از دست شوهرم خوردم و میخورم و با توجه به اینکه علاقه م بهش کم شده... وقتی ضرر یا آسیب جزئی بهش میخوره دلم خنک میشه  و وقتایی که حدس میزنم که اونروز پیش اقدس بوده با هر حادثه کوچیکی که براش پیش میاد از اعماق تَهَم حال میکنم!!! با یه حس پیروزی تو دلم میگم حقت بود!!!

دعا

بعد از اینکه اقدس وارد زندگی شوهرم شد، خیلی ختم و چله و دعا انجام دادم تا زندگیم مثل سابق گرم بشه و اینکه در چشم شوهرم عزیز بمونم. خیلی دعا میکردم هم برای ارامش دل خودم هم همه زنانی که مشکلی شبیه به من در زندگیشون به وجود آمده.

یکی از دعاها راحت و کوتاهه هنوز دارم ادامه میدم. شنیده بودم یکی از شهدا به همسرشون گفتن از وقتی در قنوت دعای: "ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین واجعلنا للمتقین اماما" را میخوانم، علاقه ام به تو بیشتر شده. من هم برای اینکه من و همسرم علاقه مان ترمیم شود شروع کردم به خواندن این دعا را در قنوتم . 

شما هم بخونید... اثر داره 

سوز و گداز

فرض کنید دکتر قبلا به شما گفته بوده که سرطان دارید و احتمالا زیاد زنده نمیمونید. حال روحیتون خیلی بد میشه. زندگی سیاه و تلخ و پر از نا امیدیه. هیچ اینده ای برای خودتون نمیبینید. اما بعد از چند ماه و تکرار ازمایش ها، دکتر بهتون میگه خوشبختانه سرطان ندارید و قرار نیست بمیرید! ولی مریضیتون لاعلاجه و تا اخر عمر باید درد بکشید و دارو مصرف کنید! زندگی خیلی قشنگ میشه... مگه نه؟ از کوچکترین خوشی ها لذت میبرید. کلی خدا رو شکر میکنید و درد رو تحمل میکنید... حالا درین اوضاع یک نفر که از اتفاقات قبل خبر نداره، اگر شما رو ببینه که گله زیادی از درد و بیماریش ندارید، تعجب میکنه و ممکنه بگه طرف چه ادم دلخوشیه! با وجود مریضی چه قدر بیخیاله!!


حکایت من و بعضی خواننده های اینجا همینه! تعجب میکنن که چرا من جزع و فزع نمیکنم و آرومم. وقتی میبینن من با بعضی اتفاقات تا حدی ریلکس برخورد میکنم، نتیجه میگیرن که من دارم دروغ میگم. یا من یک مرد هستم و نمیتونم حس زنانه رو بفهمم در نتیجه چرت مینویسم !!

درصورتیکه ماجرا اینه که من قبلا روزهای خیلی خیلی بد و سیاهی رو از سر گذروندم. گاهی انقدر گریه میکردم که بی حال میشدم. شوهرمو که میدیدم حالت تهوع بهم دست میداد. لبخند برام بی معنی بود. مثل ادمای افسرده زل میزدم به یک نقطه و تو فکر فرو میرفتم. توی دلم طوفان بود. حالم از هرچی دختر اویزون و صیغه و زن دوم بود به هم میخورد. همه مردها رو کثافت های اشغال میدونستم(البته به این معنی نیست که الان نظرم کاملا عوض شده... راجع به اونم میگم بعدا) ... خلاصه اینکه الان که روابط شوهرم و اقدس خیلی کمرنگ شده و اینکه چندین سال گذشته و شوهرم اقدس رو عقد دائم نکرده، باعث شده حالم نسبت به اون موقع خیلی بهتر و ارومتر باشه. فحش هام کمتره. یاد گرفتم تا حد زیادی افکارم رو کنترل کنم که کمتر اذیت بشم. و در نتیجه نوشته هام ریلکس به نظر میان. 

ولی این اصلا به این معنی نیست که من اقدس رو پذیرفتم و شوهرم رو بخشیدم و کارشون رو تایید میکنم. اقدس برام هنوز همون دختره ی خاک بر سر سابق هست. شما هم چند وقت صبر کنید بهتر میفهمید حس و حال من چیه این روزا

روابط موازی یا مثلثی؟

یکی از مواردی که در رفتار شوهرم من رو خیلی میرنجونه اینه که اصلا شوهرم بهم حق نمیده که ازش دلخور باشم! میگه به تو هیچ ربطی نداره من با کسی دیگه ازدواج کنم. من باید وظایفم رو نسبت به تو انجام بدم که میدم. دیگه بقیه ش به تو ربط نداره!! وقتی راجع به رابطه ش با اقدس حرفی بزنم یه جوری برخورد میکنه انگار دارم راجع به زندگی برادرش نظر میدم! انگار نه انگار اقدس و من دو ضلع یک مثلث شدیم. هرکدوم از ما رو جدای از اون یکی میبینه.


تلافی

چند تا از دوستان خانوادگیمون رو قبل از شروع کرونا تصمیم داشتیم دعوت کنیم. با شروع کرونا منتفی شد. دیگه این روزها که وضعیت کرونا بهتر شده گفتیم دعوتشون کنیم.

اون شبی که دعوت کردیم من از صبح داشتم دست تنها کار میکردم. خیلی وقت بود خونه مون مهمون نیومده بود و وضعیت خونه نیاز به کمی تغییرات داشت. غذا پختن و تمیز کردن خونه هم که جای خودش بود...

خلاصه که وقتی مهمون ها رفتند خیلی خسته و هلاک بودم. همسرم خیلی شیک رفت توی رخت خواب و من موندم و بچه هایی که از شدت شیطنتی که پشت سر گذاشته بودند هایپر شده بودند. همسر هنوز خوابش نرفته بود که یکی از بچه ها سراغش رفت و گفت بیا بهم غذا بده! شوهر هم مردونگی کرد و بلند شد براش غذا اورد.

منم داشتم اونطرفا میچرخیدم و بقایای مهمونی رو جمع و جور میکردم که یکهو.... چشمم افتاد به گوشی شوهرم و دیدم داره با اقدس چت میکنه

تا دیدم اینجوریه سریع گفتم من رفتم بخوابم. شب بخیر... و به همین خوبی خوابوندن بچه ها رو انداختم گردن شوهر 

حقشه.... کی گفته من از صبح تا شب کار کنم ایشون شب بیاد خیلی شیک بره تو رختخواب گوشی دستش بگیره با دلبرِ خاک برسر چت کنه و من تنهایی بچه بخوابونم؟!

قضاوت

امروز این متن رو توی اینترنت دیدم... یاد یک سری از کامنتر ها افتادم!


یه جوری درباره ادمها قضاوت کنید که اگه یه روزی خلافش بهتون ثابت شد شرمنده خودتون نشید...



زندگی گل و بلبل وار

حتما شما هم در اطرافیان دیدین یا شنیدین که یک دختر و پسری سالها عاشق هم بودن و کلی تلاش کردند تا به هم برسن اما بعد از ازدواج همش کارشون دعوا بوده و نهایتا بعد از چند ماه به طلاق رسیدن... در صورتی که قبل ازدواج مدت طولانی با هم دوست بودند و شناخت از یکدیگر داشتند

حقیقت اینه که ادمها تا وقتی با هم زیر یک سقف نرن خیلی از اختلافاتشون بروز پیدا نمیکنه و همه چیز خیلی خوب و عالی به نظر میاد. 

الان حکایت شوهر من و اقدس هم همینه. اونها سالهاست صیغه هستند اما هنوز باهم زندگی مشترک نداشتند. برای همین خیلی از رفتارهای همدیگه که اون روی سکه هست رو ندیدند... پس تا وقتی اقدس صیغه هست و خونه باباشه، فرصت داره زن خوبی به نظر بیاد.

 و از طرفی من که سالیان سال هست با شوهرم زیر یک سقف دارم زندگی میکنم، بچه دارم، با خانواده شوهر در ارتباطم، مسائل کاری شوهرم با زندگیمون آمیخته هست و غیره... قطعا چالش های خیلی زیادی با شوهرم پیدا کردم و میکنم. در نتیجه گاهی بحث داریم گاهی دلخوری پیش میاد... و من میشم زن غرغرو!

خیلی نابرابره.... اینجوریه که غالبا زن صیغه ای سوگلی به نظر میاد. 

اگر قرار باشه روزی شوهرم اقدس رو دائم کنه و زندگی مشترک داشته باشند... اونوقت هست که میشه منصفانه قضاوت کرد... البته شاید بازم منصفانه نباشه. مثلا اگر اقدس یک زن دوم مخفی باقی بمونه، هیچ وقت با خانواده شوهر چالش نداره! ولی در عوض چالش های دیگه ای داره که من ندارم...

رگ خواب

فیلم رگ خواب رو دیدین؟

عاقبت اکثر دخترایی که تن به صیغه میدن دقیقا مثل اون فیلمه...

ارزش خودتون رو حفظ کنید... نگذارید بهتون مثل یه فست فود نگاه بشه...

صیغه برای زنهایی هست که واقعا شرایط زندگی دائم ندارن... اخرین راه حل

بحث امروز

مدتها بود با شوهرم بحثم نشده بود. امروز یه چیزی توی گوشیش دیدم که به اقدس ربط داشت. یواشکی هم سر گوشیش نرفته بودم. خودش داده بود که زنگ به کسی بزنم...

اولش خیلی خودمو نگه داشتم که به روش نیارم چی دیدم... ولی یه جرقه کافی بود تا بهانه پیدا کنم و ناراحتیمو بروز بدم... و شد انچه نباید میشد... با هم کلی بحثمون شد 


منم فحش ها رو توی دلم روانه وجود بی وجود اقدس کردم... دختره ی فلان... زندگی و اعصاب منو به فنا داده

اینستاگرام

قبلا هر روز و هر روز اقدس اینستاگرام منو چک میکرد... اما مدتیه دیگه چک نمیکنه! نمیدونم علتش چیه... شاید بی خیال من شده. مثلا ممکنه با باز کردن پیج من حرص میخورده. حالا تلاش میکنه پیجمو باز نکنه تا حرص نخوره!!