پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

حساسیت

خیلی سال پیش که مجرد بودم، یک دوست مطلقه داشتم که بنا به شغلی که داشت گاهی با رئیسش با هم با ماشین شخصی رئیسش، به جلسات مختلف میرفتند... 

یک روز دوستم بهم گفت که همسر رئیس توی ماشین شوهرش یک رژ پیدا کرده، زنگ زده به من کلی فحش داده... در صورتی که برای من نبوده! فکر میکنه من با شوهرش ارتباط دارم...

اون روز با دیدگاهم به عنوان یک دختر مجرد خام، درک کاملی از قضیه نداشتم... ولی الان میفهمم که حتی یک اشغال شکلات در ماشین شوهرم چه قدر برای من حساسیت برانگیز هست!

اینکه اون اقای رئیس واقعا ریگی به کفشش بوده یا نه رو من نمیدونم... ولی الان وقتی چیز غیر طبیعی در ماشین شوهرم ببینم قطعا اول از همه ذهنم سمت اقدس میره مگر اینکه خلافش بهم ثابت شه! 

زاویه دید جدید

میخوام یک وجه از قضایای اقدس رو بگم که تا حالا بازگو نکردم... اگر جزو افراد شکاک نباشید، حتما دید شما رو به ماجراهای زندگی ما عوض میکنه، همونطور که "کمی" حال من رو بهتر کرد...

مدتها بعد از اینکه من قضیه اقدس رو فهمیدم و به روی شوهرم اوردم که میدونم، یک روز وقتی در خیابان یک اقایی با یک عیب در ظاهرش رو دیدیم، همسرم بدون هیچ توضیح خاصی یکهو گفت: اقدس شبیه این اقاست...


یک لحظه زبانم بند اومد... خشکم زده بود... مجموعه ای از احساسات متناقض به قلبم هجوم اورد: ترحم، خوشحالی، شرمندگی، رضایت، ناراحتی و....

خدایا! یعنی شوهرم از سر ترحم با اقدس ازدواج کرده؟(هرچند اصل کارش برام قابل بخشش نیست و قطعا خودش هم ازین ازدواج نفع میبره) 

خدایا! پس یعنی من حداقل در قیاس ظاهری، از اقدس بهترم!

خدایا! چرا تا حالا بهم نگفته بود؟ شاید کمتر خودم رو زجر میدادم

خدایا! حتی اگر شوهرم از سر هوس صیغه کرده بوده، بازم انتخابش برای شاد کردن یه بنده تو بوده... هم کیفش رو کرده هم تو رو راضی کرده! چه قدر زرنگه!

خدایا.... متشکرم ازت که شوهرم عاشق خط و خال یک زن نشده... کمی از اعتماد از دست رفته م برگشت...

خدایا! شکرت که من سالم هستم و تونستم ازدواج عادی داشته باشم...

خدایا

خدایا

خدایا


پ.ن: لطفا شروع نکنید به قضاوت های خنده دار و مسخره!! اگر بازخورد معقولی ببینم راجع به این قضیه باز هم مینویسم

پ.ن2: همونطور که گفتم با اون اتفاق اصل کار همسرم برام توجیه نشد... فقط از شدت فاجعه برام کاسته شد و دیدم کمی به قضیه عوض شد

بخار شیشه

چند شب پیش بیرون بودیم. شیشه ماشین بخار گرفته بود. کودک درونم بیدار شد و شروع کردم به نقاشی کشیدن! یکهو یادم افتاد پارسال زمستون یه شب که بیرون بودیم و شیشه ماشین بخار گرفته بود، روح پلیدم یهو خلاق شد و شروع کردم رو شیشه عکس قلب با اسم خودم و شوهرم کشیدم! گفتم شاید فردا پس فردا اقدس سوار ماشین شه، شیشه ها بخار بگیره جای این طرح های من بمونه! یکم بچزه من دلم خنک شه!

روز زن

خیلی مزخرفه که من همه مسئولیت زندگی و وظایف یک مادر و همسر رو به دوش میکشم، اونوقت اقدس هم که یه زن الکیه! کادوی روز زن بگیره... حالا بماند که اون اگه زن بود میفهمید که با وارد شدن به زندگی یک مرد متاهل، زنش چه حالی بهش دست میده... اون فقط یک مونث است....

لابد الان ازینکه کادو گرفته کلی هم برای شوهر الکیش زبون ریخته و قربون صدقه ش رفته... خاااااک

عیدتون مبارک

جنگیدن

جنگیدن علنی با مرد، زن را از چشم مرد می اندازد. و حتی بدتر، شخصیت خود زن هم در ناخوداگاه خودش پایین می آید...

پس اگر بناست رابطه ای را ترمیم کنیم، راه ان جنگ نیست... 

فرو بردن خشم سخت است... ولی برای دست یافتن به هدف بالاتر باید تلخی ان را تحمل کرد... با رفتار خوب کارها بهتر پیش میرود.

چمد سال پیش یکی از دوستانم (که از ماجرای اقدس بی خبر بود) سفره دلش را باز کرد و برایم تعریف کرد که مدتیست متوجه شده اند پدرش یک زن صیعه ای دارد و هر روز در خانه مادرش جنگ و دعوا به راه است، کل فامیل متوجه شده اند، پدرش حالا که چیزی برای از دست دادن ندارد، راحت و علنی میرود چند روز خانه آن زن میماند. خلاصه اینکه اوضاع زندگیشان خیلی خراب بود. مادرش اصلا حال و روز خوبی نداشت. غیر مستقیم چند راهکار بهش دادم تا حال مادرش را بتواند مدیریت کند...

الان چند سال از آن روزها میگذرد، پدرش هنوز زن صیغه ای را رها نکرده، اما رابطه پدر و مادرش به وضعیت قابل قبول و راصی کننده ای رسیده. ولی خوب نه... در حد آشتی و مصالحه.

خب من هم الان در ظاهر وضعیت مشابه اون خانم دارم. شوهرم هنوز با اقدس در ارتباطه و رابطه من و شوهرم هم خوبه... ولی فرقش اینه که من دعوا راه ننداختم و اعصاب خودم رو بیش از انچه داغون بود، خرابتر نکردم. جایگاهم در بین فامیل و دیگران هیچ خدشه ای نخورده و حتی فرصت دارم خودم رو بیشتر اثبات کنم.

اگر منم مثل مادر دوستم الم شنگه به راه انداخته بودم کارم خیلی سخت میشد.

البته اینها به این معنی نیست که اصلا دعوا نکردیم. ما بارها بر سر موضوعات مربوط به صیغه و مخفی کاریهای شوهرم دعوا کرده ایم. ولی تا حد ممکن سعی کردم حرمت ها حفظ شود و پل های پشت سرم را خراب نکردم...

گذشت

قبل از اومدن اقدس، ما هم مثل همه ی زن و شوهرهای نرمال گاهی بحث و مشاجره داشتیم. من هیچ وقت ناراحتی رو کش نمیدادم و صبح فردا خیلی عادی رفتار میکردم و سعی میکردم بحث رو ادامه ندم. ولی شوهرم گاهی تا چند روز کش میداد.

ولی بعد از اینکه فهمیدم پای یک زن دیگه تو زندگیمون باز شده، دیگه قلبم مثل قبل بزرگ نبود. تحملم دربرابر دلخوری ها کم شد. دیگه منم گذشت هام کاهش پیدا کرد. منم گاهی چند روز قهر میکردم و میکنم. حتی بیشتر قیافه میگیرم. 

تفاوت یک سری لغات!

ترویج و تبلیغ یعنی: اهای مردم... تعدد زوجات خیلی خوبه... به هزار تا دلیل. برید زن دوم بشید. برید سه تا زن بگیرید!! (مدل اقای ارموی)

تایید یعنی: کار خوبیه. خواستید برید انجام بدید.

رضایت قلبی یعنی: اگه ببینم کسی تعدد کرده خوشحال میشم.

رضایت ظاهری یعنی: من خوشم نمیاد ولی اگرم کسی انجام داد به من ربطی نداره. ایشالله که سر من نمیاد!

مخالفت در سکوت: راضی نیستم سرم بیاد. ولی اگه اومد حرف نمیزنم میشینم زندگیمو میکنم(به هر دلیل)

مخالفت عملی: اگر سرم بیاد میرم طلاق میگیرم و به هرکس که اسم تعدد رو بیاره فحش میدم


حالا یکم تعاریف اگه بالا پایینه شما به بزرگی خودتون ببخشید! من رشته م ادبیات فارسی نیست... اصل حرف رو دریابید و قیمه ها رو نریزید توی ماستا

تایید تعدد!!

منطق بعضی خواننده هام خیلی جالبه! اینکه من طلاق نگرفتم یعنی تعدد رو دارم ترویج میکنم! 

خیلی باحالید... 

شراره!

وقتی توهین ها و فحاشی های یک عده کامنتر رو میخونم... یاد شراره میفتم  حالا شراره کیه؟!! نام مستعار یک بلاگر بود که سالها پیش وبلاگش رو با جدیت پیگیری میکردم... عنوان وبلاگش این بود: شراره ...یک زن دوم!

اونوقتها من زندگی خوب و آرومی داشتم و هیچ خبری از اقدس نبود... ولی داستان زندگیش چالشی بود برای همین میخوندمش. من زیاد پیش نمیومد براش کامنت بذارم ولی همیشه کامنت دونیش پر از فحش بود!!! از زن و مرد میومدن بهش توهین میکردن ... چون اون مخفیانه وارد زندگی یک مرد متاهل شده بود و بچه دار شده بود. بعدا زن اول فهمید... با این حال سوگلی شوهرش هم نبود. بارها زیر کتک شوهرش کبود شده بود...

من اون وقتا فکر میکردم که حقشه که مردم انقدر بهش فحش میدن. ولی الان میبینم که من که زن دوم نیستم و یکی دیگه اومده زندگیم رو خراب کرده هم دارم فحش میخورم  خیلی دنیای جالبیه!!

وبلاگ اینک رو هم بعد از اومدن اقدس پیدا کردم و خوندم. ولی هیچ وقت برای خوندن کامنتهاش وقت نمیذاشتم. فقط پست هاشو میخوندم. الان که انقدر بهم میگن تو اینکی، اخیرا رفتم دیدم اوه اوه تو کامنت دونی اینک چه قدر فحش میدادن ملت!!!


پ.ن: شما وبلاگ شراره رو خونده بودید؟

طلاق بی حاصل

اینکه من طلاق نگرفتم، معنیش این نیست که به طلاق فکر نکردم.... به همه جزئیات طلاق فکر هم کرده بودم. حتی به این فکر کردم که جهازم در انباری خانه مادرم جا نمیشه! باید به فکر انباری کسی دیگه باشم!!

اما طلاق اولین تصمیمم نبود. یکی از گزینه های روی میزم بود! 


با چند مشاور صحبت کردم. پیش روانشناس هم رفتم. با تعداد زیادی زن و مرد که شرایط مشابه ما داشتند مدتها صحبت کردم. بارها با شوهرم صحبت، بحث و حتی دعوا کردم... اما در نهایت تصمیم گرفتم فعلا طلاق نگیرم. چند تا از دلایلم رو در چند پست پایینتر گفتم.

خب حالا که طلاق نگرفتم و دارم زندگی میکنم... عاقلانه ترین کار ترمیم رابطه س. وگرنه طلاق رسمی از طلاق عاطفی و یا زندگی پر از جنگ اعصاب بهتره... 

سعی کردم روح و روان خودم و زندگیم رو بهبود بدم... کمی خودم رو زیر ذره بین گذاشتم و نگاه کردم ببینم کجاها بد عمل کردم؟ اگر مقصر بودم خودمو اصلاح کنم. به طبع اون، رفتارهای اشتباه شوهرم که قبلا گذشت میکردم رو گاهی به روش میاوردم و میارم که بدونه که اونم بی نقص نیست. هیچ ادمی بی نقص نیست. اگر بنا باشه ادمها به خاطر نقص های شریک زندگیشون برن با فرد دیگه ای رل بزنن که همه ی انسانها این حق رو پیدا میکنند! چون بالاخره همه زنان و مردان عیب و ایراد دارن...

اعتماد به نفسم به شدت تخریب شده بود. به کمک مشاورها و مطالعات خودم، تا حد قابل قبول و خوبی اعتماد به نفسم رو احیا کردم. وجوه زنانه زندگیم رو نسبت به قبل پر رنگ تر کردم مثلا در اشپزی و غیره... این کارها هم برای روحیه خودم خوب بود و هم به چشم شوهرم میومد. ولی خیلی مراقب بودم تلاش هام حالت التماس نداشته باشه! یعنی جوری نباشه که معنیش این باشه: من کنیزیت رو میکنم!! 

قبل از حضور اقدس فداکاری زیاد میکردم! همیشه تو جامعه ما تو مخ دخترانمون فرو کردن که زن کاملی باش تا شوهرت چشمش سیر بشه دنبال زن دیگه نره! خب من همه تلاشمو کرده بودم و باز هم شوهرم این کار رو کرد... پس دیگه لزومی نداشت مثل قبل باشم و کلی کار رو خلاف میل خودم انجام بدم... بخشی از اون کارها رو حذف کردم. منظورم از کار، سابیدن خونه و چیدن 8 رنگ غذا نیست... منظورم به طور کلی رفتارهای بیش از وظیفه هست...

خلاصه اینکه مطمئنم اگه طلاق میگرفتم وضعم بسیار بدتر از وضع فعلی بود... هیچ تضمینی وجود نداره من الان طلاق بگیرم بعدا با مرد دیگه ای بتونم ازدواج کنم و وضعم از الان بهتر باشه... زندگی تنها و مجردی رو هم دوست ندارم. پس فعلا از تصمیمم راضیم