پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

پنهان نوشت

حرف هایی توی دلم هست که به هیچکس نمیتونم بگم.اینجا مینویسم تا سبک شوم

اذیت شدن!

امروز به طور اتفاقی دیدم پوست دست شوهرم قرمز شده...

بهش گفتم چی شده چرا قرمز شده؟

نمیدونم چرا یهو برگشت بهم گفت من اذیت میشم ازم این سوالها رو میپرسی 

 یا خدا! مگه چی پرسیدم؟

خیلی ناراحت شدم... با خودم گفتم وقتی داشت زن صیغه میکرد به این فکر کرد که من اذیت میشم؟ 

چرب زبانی در روز مرد!

حتما امروز اقدس خودش رو میکشه از بس برای شوهر الکیش زبون میریزه... اه اه... حالم بد میشه از تصور پیام های عاشقانه ای که حتما از دیشب شروع شده و شوهر الکیش رو در حد ابرقهرمان بالا برده!! 

پول تو جیبی

قبلا که اقدس نبود، وقتی پولم تموم میشد و از شوهرم درخواست پول میکردم، میپرسید پولی که دفعه پیش برات ریخته بودم رو چه کار کردی!! و من مجبور بود خرج های درشتم را اعلام کنم! 

این چند سال اخیر خودش متوجه شده کارش خوب نبوده... شاید از فواید زن صیعه ای باشه! چون از زن صیغه ای نمیتونه بپرسه پولی که بهت دادم خرج چی کردی!!! الان نه تنها ازم نمیپرسه پولت رو چه کار کردی؟ بلکه گاهی قبل از اینکه من بگم پول میخوام خودش برام پول میریزه!! 

جل الخالق!! از این موجود مذکر...

هدیه

الان که در تب و تاب خریدن هدیه ای برای روز پدر هستم(از طرف بچه ها به باباشون)... یادم افتاد... چند سال پیش شوهرم یه تابلوی خیلی خوشگل با خودش اورد خونه. و گفت کسی برام اورده. به خاطر نوع شغلش گاهی پیش میاد کسی همچین چیزایی بهش هدیه بده. ولی این یکی خیلی فرق داشت. به طور خیلی خیلی محسوسی اون تابلو با سلیقه ی زنانه خریده شده بود. 

شستم خبردار شد که این کار اقدسِ خاک بر سره 

چند ماه اون تابلو توی جعبه گوشه اتاق بود... تا اینکه اسفند ماه در طی فرایند خانه تکانی تابلو رو در یک جای خیلی پرت از اعماق خانه شوت نمودم که تا سالها چشم شوهرم بهش نیفته... در حدی که فقط اگر قرار باشه اسباب کشی کنیم ممکنه شوهرم اونجا رو بیرون بریزه! و خیلی از کار خودم راضی هستم!


پ.ن: بعدها به طور اتفاقی متوجه شدم که حس ششمم درست زده بوده به خال... کار خود مفت خورِش بوده

ناسپاس

قبلا اینجوری بودم که شوهرم هرقدر کم و کاستی هم تو زندگی داشت با یک هدیه کوچیک با یک سفر خوب با یک سورپرایز... همه اون کم و کاستیا رو فراموش میکردم.

الان برعکس شدم. شوهرم تا آرنج دستشو بکنه تو عسل بذاره دهن من، فقط کافیه بفهمم یک روز پیش اقدس بوده...هیچ کدوم از کارای خوبش چشمم رو نمیگیره و تو دلم کلی ناله و نفرینش میکنم

قفل

حالا امسال که من تصمیم گرفتم تف به ریا ماه رجب یک ذره اعمال انجام بدم.... همچین اتفاقات پشت هم برام ردیف شده که اعمالی که قبل رجب انجام میدادم هم زمین مونده!!! و حتی وقت برای درگیر شدن در حالات روحی منفی هم ندارم الحمدلله!!!

ماه رجب

هر سال ماه رجب که می رسید فقط افسوس میخوردم که کاش همت داشتم و از ظرفیت زمانی این ماه برای بهره گیری معنوی استفاده میکردم. ولی نفسم تنبل تر از آن بود و هست که اقدامی انجام دهم...

امسال به دلیل نا معلومی (هرچه فکر میکنم علت خاصی پیدا نمیکنم) در این چند روز منتهی به حلول ماه رجب حال روحی مساعدی ندارم(کامنت ها رو هم برای همین بستم. فعلا ظرفیت خواندن توهین ندارم!)

 از این حال خراب استفاده کردم و تصمیم گرفتم به امید خدا این ماه رجب در حد وسعم از این سفره ی پربرکت استفاده کنم. امیدوارم خدای متعال درین راه کمکم کند و توفیق دهد که شیطان و نفسم در نیمه راه من را منصرف نکنند...

شما هم حقیر را در این ماه دعا کنید...

وابسته

من به همسرم علاقه زیادی داشتم. به خاطر همسرم خیلی کارها میکردم. اما وقتی فهمیدم شوهرم با یک زن دیگه ارتباط گرفته، طبیعتا قلبم شکست. و به طور طبیعی دیگه هیچ وقت حسم بهش مثل قبل نشد. گاهی نفرینش میکنم، گاهی فحش میدم. از محبت های اضافیم کم کردم. نسبت به قبل بیشتر باهاش قهر میکنم. گذشت کمتری دارم. اولویتام رو تغییر دادم. در مخارج خونه قناعت کمتری میکنم. و خلاصه تا بتونم هر جا راه باشه در جهت خنک شدن دل سوخته م کار میکنم!

با تمام این اوصاف اما هنوز تهِ دلم به همسرم وابستگی عاطفی دارم متاسفانه. وقتی حالش گرفته باشه و یا بهم کم محبت کنه عصبی میشم! هنوز به محبت و توجهش نیاز دارم. و جالبه وقتی محبت مورد نیازم رو دریافت نمیکنم توی دلم بیشتر بهش فحش میدم!! یک حس متناقض... در کلمات حسم نمیگنجه! به اصطلاح نه طاقت بودنش رو دارم نه طاقت دوریش رو!

توقع

گاهی اگر یه نفر از همسرش ناراضیه و برای رفع نیازهای تامین نشده ش سراغ روابط فرازناشویی میره، لزوما به این معنی نیست که همسرش کم گذاشته... بلکه ممکنه خود اون آدم توقعاتش زیاد از حد بوده... یا شاید موقع ازدواج همسرش رو مطابق خواسته های درونیش انتخاب نکرده...من بسیاری پسرها و دخترها رو دیدم که قبل ازدواج هیچ درک درستی از نیازهای خودشون نداشتن وقتی وارد زندگی شدن و فهمیدن چی به چیه، تازه متوجه شدن که دلشون چه مدل ادمی میخواسته! 

توی بعضی زندگیا یه سری مشکلات چاشنی این توقعات و یا انتخاب اشتباه میشه و زندگی به سمت طلاق میره. اما گاهی در حدی حاد نیست که حرف طلاق زده بشه، ولی زندگی رضایت بخش هم نیست.... 

بعضی زوج ها به مرور روابطشون سرد میشه و در یک وضعیت مرزی ثابت میمونه، نه نشاط کافی دارن نه طلاق عاطفی... یه چیز بینابین. ولی بعضی زوج ها با اینکه زندگیشون براشون رضایت بخش نیست اما همه تلاششون رو میکنن حال زندگیشون بهتر بشه، مشاوره میرن، با سورپرایز کردن به هم امید میدن، به خانواده های هم دیگه خدمت و احترام میکنن... خب طبیعتا گاهی هم دعوا میکنن... ولی به این معنی نیست که زندگیشون از دست رفته...

خیلی کم هستند زن و شوهرهایی که کاملا با هم مچ هستند و تا اخر عاشق و معشوق میمونند...

به نظرم اگر کسی قصد نداره طلاق بگیره باید همه تلاشش رو بکنه حداقل نقش یک همسر خوب رو بازی کنه! حتی اگه لازمه به دروغ به همسرش ابراز علاقه کنه... در عین حال به روش درست و بدون تنش هم انتظاراتش رو کم کم به همسرش گوشزد کنه تا اگه تونست براش انجام بده... بی تفاوتی در زندگی زناشویی سم مهلک است

مقصد فحش ها

هر ناراحتی ای توی زندگیم پیش بیاد، هر وقت با شوهرم سر هرچیز با ربط و بی ربطی بحث کنیم، هروقت هورمونام به هم بریزه و اعصابم ضعیف شه، وکلا هر وقت زندگی بر وفق مرادم نچرخه... من توی دلم سر تا پای اقدس رو فحش میدم به شوهرمم فحش میدم... چون اون و شوهرم رو مقصر بی اعصابی هام میدونم. من قبلا ادم آرومی بودم...